اتوبان

رضا كاظمي
rezakazemi2@yahoo.com

اتومبيل با سرعت 120حدود كيلومتر در ساعت در حركت است. ساعت يك وسي و هفت دقيقه بعد از ظهر اوايل تيرماه.ظاهرا كولر اتومبيل خراب است يا راننده دوست ندارد از آن استفاده كند.گرما و جاده خلوت با رنگ زرد ظهر تابستان ، كسالت خواب آوري بر مي انگيزد. اين را در چهره چهار مسافر هم مي شود ديد.راننده مردي 39 ساله است با ته ريش و نه چندان آراسته. اسمش عباس شكوهي فر است. تا سال دوم دبيرستان درس خوانده . چندين شغل را آزموده و الآن نزديك شش سال است كه در جاده رانندگي مي كند.
دو فرزندش علي و سارا به فاصله يك سال به دنيا آمدند و هنوز به سن مدرسه نرسيده اند. همسرش بهاره در نوجواني حرفهاي او را باور كرد و قبل از اينكه بفهمد عباس از كجا آمده و چقدر خوانده و حتي پيش از آنكه بفهمد اسمش ايمان نيست كارش از كار گذشته بود . براي او هيچ چيز نفرت انگيزتر از بوي ترش تن عباس و عشق بازي بدوي او نيست…
عباس عادت دارد هنگام رانندگي با صداي بلند به نوار گوش دهد . صداي زن خواننده اي كه او را هميشه بر سفره جواني هاي زمختش با مستي همراهي كرده بود اما آشكارا اين صدا دست كم امروز ، مسافران را آزار مي دهد.
روي صندلي جلو ، خانم جواني كه كمربند ايمني بسته با چشم بسته ديده مي شود. شايد دارد چرت مي زند يا از شدت بادي كه به چشمش مي خورد…
كيف كرمي رنگش را روي شكمش گذاشته و دست چپش روي آن و دست راستش روي قاب پنجره است. «سحر صالحي» 23 ساله است دانشجوي رشته كامپيوتر . دو برادر و يك خواهر دارد . بچه دوم خانواده است . يك سال پيش از دوست پسرش حميد جدا شد وقتي حميد پس از دلواپسيها و چشم انتظاريهاي بسيار توانست به كانادا پيش خانواده خاله اش برود تا به آرزوي نهايي اش نزديك تر شود.دختر زيبايي متوسطي دارد اما دختر نمونه وار روزگار خويش است . بي هيچ ويژگي خاصي . دختري با ويژگيهايي كه نويسنده چيز زيادي از آنها نمي داند و دست راستش در نظر «آرش علي نژاد»خوش تركيب مي نمايد.اين را نگاه حريصانه او مي گويد كه درست پشت سر صندلي او نشسته است. يك سال است كه دانشگاهش تمام شده… ادبيات خوانده بدون آنكه دلبستگي چنداني به آن داشته باشد و گاهي از سر شوق نوشته باشد.همچون بسياري ازهم نسلان خود زندگي را با خواندن كتابهاي فلسفي گذرانده.نه عشق بود و نه خواب وروياي «تو» ،هرچه بود ديوارهايي از عكس آنها بود. با چهره هاي جورواجور، سبيل ها و ريشهاي افراطي ، عينك هاي پنسي، گاهي با كراوات و شيك.نه اين تمناي جان كش دستهاي تو . تمام كتابها خط به خط، نگو تعبير خوابهاي تو بود ، تركيب ناشاعرانه هرم تير و بغض فلسفه گريز او بود ، هرچه بود وهست…
آرش فعلا جايي به كاري مشغول نيست . قصد ندارد به سربازي برودو به تنبيه اعتنايي ندارد.دوست دارد از دل هرچه متن به سوي آزادي پرواز كند و حالا كه محو دستهاي تماشايي سحر شده…
هرچه در او تمناي عشق و هماميزي است در «احمد قاسمي» نفرتي آميخته به حقارت نسبت به زن ريشه دارد حتي همين حالا كه به ظاهر آرام بين آرش علي نژاد و حاج پرويز آفرينش نشسته و سعي مي كند نگاهش به دست سحر نيفتد و پاهايش را به كناريهايش تكيه ندهد مخصوصا وقتي كه عباس شكوهي فر، سر پيچ هاي تند هم زياد از سرعت كم نمي كند . مواظب است تنش به كسي نخورد. 45 ساله است و پندار ورفتارش درآموزه هاي پدري با تمام دردمندي هاي سنتي اش ريشه دارد . همسرش هانيه آشوري را دو سال قبل از دست داد وقتي شبي رفت و هيچ وقت بر نگشت . چند ماه طول كشيد كه احمد باورش شد كه واقعا هانيه از پيشش رفته و همين… از او دختري مانده … گلناز كه كه 3 ماه ديگر 18 سالش تمام مي شود … گرما احمد قاسمي را كلافه كرده يا شايد تاخير امروزش و عقب افتادن ترياك طاقت را بريده يا صداي زن خواننده محبوب جاده ها و شب و تخمه وترياك گوش او را هم مثل حاج پرويز آفرينش مي خراشد…
و عجيب است كه در اين ده دقيقه اي كه ماشين به راه افتاده او لب به شكايت باز نكرده او كه سالها عادت داشت چه در خانه خود و بچه هايش با توپ و تشر همه صداها را خاموش كند تا سر هر ساعت به اخبار راديوي كوچكش گوش دهد . حاج پرويز آفرينش كارمند سابق بانك است. 15 سال قبل كه به حج رفت و برگشت ديگر پرويز سابق نبود و اورا به اسم اصلي شناسنامه اش حاج صادق آفرينش مي ناميدند . گوشه گير و آرام شده بود . كتاب مي خواند كتابهاي اعتراف و تاريخ و … به پارك مي رفت و تماشاي نسل سرسخت جواني كه با تمام ناسازيهاي تاريخ و روزوشب دزدكانه عشق را به هر راه ممكن ابراز مي كردند و دختركان پر از شور و غرور و پسران پرتمنا و شرقي را … زندگي با حقوق باز نشستگي و پول طبقه اي از خانه كه رهن و اجاره داده بود خوب مي گذشت. تاحدود 4 ماه پيش … كه كوچه ها غريبه تر از قبل بودند و راه پارك تا خانه طولاني تر از هميشه بود و حاج پرويز در هياهوي شهر بزرگ واقعا گم مي شد خيلي نشد كه آن سرآسيمگي و ترس سرطان وار
بر شب و روز دست انداخت . شبها خودش را خيس مي كردو بعد هيچ حرفي بيشتر از 10 دقيقه توي ذهنش نمي ماند. چهار روز است كه پسرانش با همه كلافگي ها به دنبال او هستند . امروز او 146 كيلومتر از خانه اش دور شده .
ظهر گرم وكلافه كننده تيرماه است اواسط تير ماه. ساعت يك و سي و هفت دقيقه است . اتوبان زياد شلوغ نيست . اتومبياها با سرعت ميروند و مي آيند اتومبيلي كنار مي زند .اتومبيلي 130 تا و ديگري 160 تا و…
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

33744< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي